دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ |۲۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 25, 2024
شهید علیرضا علوی

حوزه/ شهید علوی آن قدر شیفته و عاشق شهادت بود که در شناسنامه اش در قسمت فوت آن نوشته بود «مرگ هرگز، بلکه شهادت».

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از ارومیه، شهید طلبه علیرضا علوی، فرزند رحمت الله در ۲۰ خرداد سال ۱۳۴۵ در یک خانواده پاک سادات در شهرستان تکاب آذربایجان غربی، چشم به جهان گشود و در دو سالگی به ارومیه منتقل شد و در سال ۵۱ پس از طی دوران پرخاطره کودکی، تحصیل در مقطع ابتدایی را آغاز کرد و با پشت کار و علاقه‌مندی فراوان در سال ۶۳ توانست دوران متوسطه را به پایان برساند.

در طول تحصیل، با شرکت داوطلبانه در هلال احمر به تخلیه شهدا و زخمی ها می پرداخت و همچنین در انجمن های اسلامی و پایگاه مقاومت بسیج و پاسداری شبانه شرکت فعال داشت.

علیرضا  از نظر اخلاقی، بسیار مهربان و خوش برخورد بود و از بینوایان دستگیری می کرد و شبها با دوستانشان برای خانواده های محتاج، امکانات غذائی و غیره می رساند.

وی بعد از اخذ دیپلم، از کنکور دانشکده افسری تبریز قبول شد، ولی به علت علاقه فراوان به طلبگی و روحانیت در مدرسه رسول اکرم (ص) (حوزه علمیٌه قم) به تحصیل علوم اسلامی مشغول شد.

 علیرغم تحصیل، چندین بار داوطلبانه به جبهه های جنگ (ایلام- فاو- کردستان-جنوب) اعزام گردید.

علیرضا، امام (ره) را بسیار دوست داشت و او را قائد و امام تمامی جهانیان می دانست و به عاشورا و امام حسن (ع) و حضرت علی (ع) عشق می ورزید.

شهید علوی آن قدر شیفته و عاشق شهادت بود که در شناسنامه اش در قسمت فوت آن نوشته بود «مرگ هرگز، بلکه شهادت».

به جبهه و جهاد همچون عسل شیرین می نگریست و برای دفاع از آرمانهای بلند انقلاب، امام (ره)، بارها در جبهه های حق علیه باطل حاضر شد و با صدامیان کافر شجاعانه جنگید.

علیرضا سرانجام، هفدهم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیٌاتی جنوب، حین آموزش ویژه به درجه رفیع شهادت و به آرزوی دیرینه خود یعنی دیدار معبودش نائل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای ارومیه به خاک سپرده شد.

«فرازهایی از وصیٌت نامه شهید»

بسم ربٌ الشهداء و الصدیقین 

سلام بر مهدی موعود (عج)، سلام بر حسین و بر آن بدن تکه تکه شده او، سلام بر رهبر کبیر انقلاب نور چشم ما، امیرمان، پناه ما، سرور و آقای ما، سلام بر پویندگان راه عشق، راه ایثار، راه حفظ اسلام، راهی که اولش به دست محمد(ص) شروع و آخرش به مهدی موعود و بعد جانشینی او و رهبر انقلاب ادامه یافت.

خوشا به حال بسیجیان جان بر کف که عاشقانه و با عشق و اشک و شوق مسیر الهی را می پیمایند،

ای خدا به هیچ وجه نمی توانم درد بزرگ درونم را به زبان آورم، چرا که تو خود آگاهی که بزرگترین درد من اینست که نتوانستم تو را، ای پروردگار مهربانم آن طور که دوست دارم عبادت کنم و وظیفه خود را انجام دهم، وای بر من که چقدر کوتاهی در مسیرعشق و در راه سیر و سلوک تو کردم.

بار الهی به ذات اقدست قسم که همیشه قدردان الطاف و رحمت رحمان تو بودم، عاشق حسین و تنها امیدم عشق به دیدار توست.

چون آنجا حتی یک لحظه هم ناخشنودی تو را نخواهم دید، آنجا هر چه هست بر خلاف اینجا خشنودی تو، عشق تو، و در جوار تو بودن است، به به، به به، چه شیرین است پیوستن به لقاءالله

پروردگارا من نیز از امت محمد (ص) هستم ،

رهبرم خمینی بت شکن ،

نهضتم نهضت خونین حسین

و آقایم، استادم مهدی، مهدی موعود،

بار الهی حس کرده ام ، دریافته ام و یقین رسیده ام که همیشه کسی مواظب من است و مرا هدایت می کند.

ای پدرم و مادرم خوشحال باشید اگر شهید شدم، بدانید عروسی کرده ام، بدانید حسین خودم را دیده ام و بر گلویش بوسه زده ام وگفته ام سلام ای حسین.

حالا که این وصیٌت نامه را می نویسم از ته دل، با آوایی رسا می گویم « پدر جان و مادر عزیزم خاضعانه و با حلات کریم و خواست باطنی از شما طلب بخشش می کنم که عشق در درون چشمم حلقه زده، واقعاً از ته دل معذرت می خواهم و آن قدر طلب بخشش می کنم تا شما را راضی کنم»

پدر و مادرم به هیچ عنوان ناراحت نباشید، پسرحقیر کوچکتان به یک مقام بسیار بزرگ و رفیع آنچه که صد سال زمان می خواهد تا برسد، رسیده و در این رسیدن، عشق حسین علیه السلام واسطه ای بوده تا بر لقاءالله پیوسته است.

شهادت یعنی رفتن به نزد پروردگار، یعنی شتافتن سوی معبود و دیدارش.

حسین جان به پروردگارمهربانت قسم که عاشق توام و در راه رسیدن به اهداف تو، مال و فرزند و زندگی چیست، جانها می بازیم، چه بگویم از تو حسین جان که ماهر چه داریم از نهضت توست.

از نماز و جبهه ها و اسلام و قرآن و از خون سرخ توست که برای اسلام جاری شد و دین را زنده کرد.

امروز روزی است که یک روزش را اگر به غیر راه خدا و جنگ بگذرانی خسران زیادی کردی،

امروز روز کار و کوشش و اخلاص و کمک به هر صورت است، مبادا در غفلت باشید.

خداوند آزمایش بزرگی برای ما ترتیب داده، و چقدر خوب مردانی که حسین وار پنج و یا شش فرزند خودشان را برای این اسلام هدیه می کنند.

برادرانم و خواهرانم حمید و رقیه و فاطمه باید ناشر اسلام، حافظ اسلام و پوینده باشید وبه حوزه علمیه رفته و علوم دینی بیاموزید .

سعید و حمید جان باید زیاد، کار و کوشش کنید. باید برای نجات خودتان و اسلام؛ چون دیگر فرزندان پاک این مرز و بوم، فداکارانه در راه دین و اسلام تلاش کرده و حامی آن باشید. تقوی خود را بالا ببرید تا بتوانید در برابر دشمنان قد علم کنید و پاسخی دندان شکن برایشان بگویید.

به فکر خود و آخرت خود باشید که اجل هیچ کس معلوم نیست.

از مادرو پدرم تقاضا دارم آن مسائل شرعی را حتما عمل کنید، خدا ناظر بر اعمال ماست؛ اوست که قرآن را و آسمان و زمین را نظم بخشیده و این نظام را خلق کرده و آخرتی هست و هر چه می شود ضبط می شودتا حسابرسی شود.

پدر و مادرم و خواهر و برادرانم مرا ببخشید و بخاطر کرده یا نکرده ای که موجب آزارتان شده ام ، حلالم کنید. از همه مومنین و دوستان و فامیل برایم حلالیت بطلبید.

مادرم بعد از نمازهایت برایم دعا کن

برای سلامتی این پیر جماران دعا کنید ، برای ظهور مهدی موعود و انقلاب و اسلام، در نمازهایتان دعا کنید.

رفتن به مسجد و انجام واجبات را در اولویت قرار دهید و مهم بشمارید.

قربانتان ای زحمتکشان و عزیزانم. علوی

دو خواب جالب از شهید علوی 

 خواب شهید:

دومین بار که به جبهه رفته بودم، به دلیل مشغله زیادی که داشتم و خستگی مفرط، مناجاتم کم شده بود که خواب دیدم در مجلسی نورانی نشته ام، چهره ای نورانی نزدیک من آمد و به من گفت، با حالت عشق و توجه به الله مناجات را بخوان.

خواب دیگر شهید:

روزی خدمتی به مادر عزیزم کردم که ایشان به واسطه آن عمل بسیار از من راضی و خشنود شدند و برایم از ته دل دعا کردند.

آن شب در خواب دیدم مولایم امیر المؤمنین(ع)، روی پل و جلوتر از همه می رود و در حالیکه آن منطقه پر از نور و عظمت بود (گویی عظمت و شور و شوقی که مهدی موعود ظهور کرده باشد)، این بنده حقیر نیز پشت سرش ایشان می روم و ایشان مرا به سوی داروخانه هدایت کردند، در حالی ذکر «یا من اسمه دواء و ذکره شفاء» بر لبم بود یک دفعه دیدم وارد حوزه علمیه می شویم.

از خواب که بیدار شدم به حوزه علمیه رفتم، و یافتم که تعبیرش از خدمت به مادرم بود.

انتهای خبر./

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha